سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اردیبهشت 94 - Note Heart
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


Note Heart


بــــاد در پنجره عریـــــان می شد ..

با دو خط برف، زمسـتان می شد


چادر دختــــــرکان دریـــــــا بود

دانــه های دلشان پـیــــــدا بود


دختــــران سوره مریـــم بودنـد

دلبـــران عوضـــی کم بودنــد ..


- احسان افشاری


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 9:1 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

ای شعله به تــن، خواهـــر نمــرود بگو 

دیوانه تر از من چه کسی بود، بگــو؟


آتش بزن، این قافـیـــه ها سوختنی است

این شعــر، پُـــر از داغِ تو آتش زدنی است


ابیـــــات روانی شـــده را دور بریــــز

این دردِ جهانــــی شده را دور بریـز


من را بگذار عشـق زمین گیــــر کند

این زخـــمِ سراسیمه مرا پیــــــر کند


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 9:1 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

خــاک بر سرِ تمامِ این کلمــات (!!)


اگر " تــــو "


از میانِ تمامشـــان،

نفهمی من دلتنگـــم !!


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 9:0 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

دیوانه ام، از دست خودم سیر شدم

با هرکسِ همنام " تو " درگیر شدم ..


ای تُف به جهان ِتا ابد غم بودن،

ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن


یادش همه جا هست، خودش نوشِ شما

ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما ..


شمشیر بر آن دست که بر گردنش است

لعنت به تنی که در کنار تنش است ..


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 8:59 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

به وسعتت، 

    جهانمُ شکنجه زار میکنم ..

ببین من از هجوم تو، 

          کجا فرار میکنم ..

من از نگاه کردنت پرستشُ شناختم ..

             خدا رو سُجده میکنم، 

     از این بتی که ساختم ..

" به من بهانه ای بده

       که کم شه باورم به تو

به من که هر شب از خودم، 

     پناه میبرم به تو .. "


- داریوش # پرستش


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 8:57 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

مرگ من روزی فرا خواهد رسید 

در بهاری روشن از امواج نـــور 


در زمستانی غبار آلود و دور 

یا خزانی خالی از فریاد و شور 


مرگ من روزی فرا خواهد رسید 

روزی از این تلخ و شیرین روزها


روز پوچی همچو روزان دگر 

سایه ای ز امروزها، دیروزها


دیدگانم همچو دالان های تار 

گونه هایم همچو مرمرهای سرد 


ناگهان خوابی مرا خواهد ربود 

من تهی خواهم شد از فریادِ درد


می خزَند آرام روی دفترم 

دستهایم فارغ از افسون شعر 


یاد می آرم که در دستان من 

روزگاری شعله می زد خون شعر


خاک می خوانَد مرا هر دم به خویش 

می رسند از ره که در خاکم نهند


آه شاید عاشقانم نیمه شب 

گل به روی گور غمناکم نهند 


بعد من ناگه به یکسو می روند 

پرده های تیره? دنیای من


چشم های ناشناسی می خزند 

روی کاغذها و دفترهای من 


در اتاق کوچکم پا می نهد 

بعد من، با یاد من بیگانه ای 


در بر آیینه می ماند به جای 

تار مویی، نقش دستی، شانه ای 


می رهم از خویش و می مانم ز خویش 

هر چه بر جا مانده ویران می شود 


روح من چون بادبان قایقی 

در افق ها دور و پنهان میشود 


می شتابند از پی هم بی شکیب 

روزها و هفته ها و ماه ها 


چشم تو در انتظار نامه ای 

خیره می ماند به چشم راه ها 


لیک دیگر پیکر سرد مرا 

می فشارد خاکِ دامنگیر خاک


بی تو دور از ضربه های قلب تو 

قلب من می پوسد آنجا زیر خاک


بعدها نام مرا باران و باد 

نرم می شویند از رخسار سنگ 


گور من گمنام می ماند به راه 

فارغ از افسانه های نام و ننگ 



- فروغ فرخزاد # بعدها


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 8:56 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود !!

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود !!!


زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست ..

هیچ کس مانع این بغض، نباید بشود !!


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 8:54 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

نگاهم کن که دلتنگ توام بانـــوی من لطفاً

پریشانم بیا دستی بکش بر موی من، لطفاً


تو سردت می شود، خوابت می آید، استرس داری

سرت  را  زودتـــر  بگذار  بـــر  بازوی  من  لطفاً


بد  است  ایـــن  نـــور،  نور ِ مستقیـــمِ  آفتــابِ  بد!

تو خورشیدم شو و چشمی بچرخان سوی من، لطفاً


چرا این مبل ها اینقدر بی رحمانه، دور از هم؟

بیــا بنشین کمـــی نزدیکتـر، پهلــوی من لطفاً


شبیه کوچه ای بی عابرم، انگشت هایت را

بگو تا رد شوند از لابه لای مـــوی من، لطفاً ..


ثبت شده در شنبه 94/2/19 ساعت 8:53 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

همیشه انتهایی وجود داره ..


حتی برای دلنوشته های آدمی که دلِ خوشی براش نمونده ..


و هر چقدر دویید باز هم عقب بود .. حتی در بهترین خاطراتش با یه اسم خاص ..


کاش بهش بگویید که شکست خوردم در جنگی که شرکت نکرده بودم ..


و زندگیم بی من مثل همیشه جریان داره ..


اما خوبم، گذر زندگیم مثل دیگرانه، میدونی؟ عادت دارم همه چیز رو شلوغ کنم ..


...


این وبلاگ هم مثل نویسندش خیلی وقته از با تو بودن دست کشیده ..


و در آغوش روزمرگی هاش نفس نفس میزنه ..


ولی ای کاش بهانه ای میدادی که باورم بهت کم شه ..


که مثل بتی برای لحظه هام نشی و هوام به هوات گره نخوره ..


...


این وبلاگ با همه خنده ها و غصه هاش برای شما خواننده ها ..


و بخشش و دعایی از جانب شما برای من .. من پناه میبرم به همین دعاها


زمان زیادی میگذره که اشک های بهترینم، خنده مصنوعی روی لبم جا گذاشته ..


و من هستم، در جایی دیگر، تنها شاد به یاد لبخندهایت ......


و به هر کسی نگاه میکنم، تویی ...........


منو ببخش که ساده دست کشیدم از بودنت ..




- پست آخر # انتقال وبلاگ به آدرس ذیل




www.chakavaak.parsiblog.com


id line: mohem.nist


ثبت شده در پنج شنبه 94/2/17 ساعت 10:25 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

امروز صبح،

با عطر تـــو از خواب پَریــدم ؛

" تـــــو " نبودی،

شمعـــدانی گــــُل داده بود ..


ثبت شده در سه شنبه 94/2/15 ساعت 11:57 صبح توسط Mahdi نظرات شما () |

<      1   2   3      >

Design By : Mahdi _ 2015